پارت بیست و هشتم :

با دیدنم یکه‌‌ای خورد و لحظه‌‌ای بدون پلک زدن نگاهم کرد. سعی کردم بر احساساتم غلبه کنم. نه! دیگر نمی‌‌گذاشتم احساساتم را بازی دهد. سر به زیر سلام آرامی کردم و خواستم از کنارش بگذرم که صدایش را مثل همیشه با متانت شنیدم:
ـ اگه جایی تشریف می‌‌برین می‌‌رسونمتون.
حتی در آخرین دیدار هم دست از سرم بر نمی‌‌داشت. خیلی جلوی خودم را گرفتم که اشکم نریزد و آخرین نگاهم را بهش انداختم:

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۲۱ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • روژین

    00

    ببخشید بقیه پارتا که قفله چجوری بخونیم🥺

    ۱۰ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    حسرت با هم بودن روزهای فرد بین ساعت یازده و ربع تا یازده و نیم شب پارت گذاری رایگان داره

    ۱۰ ماه پیش
  • اسرا

    00

    عالیه مرضیه بانوولی احمدهم گناه داره

    ۱۰ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤🧡

    ۱۰ ماه پیش
  • رها

    00

    خیلی عالیه

    ۱۰ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 10

    هورااااااا بالاخره درخواست داددد💃💃💃💃🥳🥳🥳

    ۱۰ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🥰🥰

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.